پسر کوچولو از باباش میپرسه : 
-پدر جون موضوع انشای من در مورد حکومت و سیاست هست ، ممکنه کمی از حکومت و سیاست بگی؟
باباش بعد از تفکری کوتاه میگه : 
-خب ببین ، فکر میکنم بهترین راه برای توضیح حکومت و سیاست اینه که با مثالی در مورد خانواده ی خودمون مسئله رو حالیت کنم.  من سرمایه دارم چون نون بیارٍ خانوادم ، مامانت دولت است چون همه چیز زیر نظر اوست ، کلفت ما طبقه ی کارگر است چون برای ما کار میکند ، خود تو همون خلق یا مردمی و  برادر کوچکت هم نسل آینده است. امیدوارم این مثال در فهم سیاست و حکومت به تو کمک کنه ، فکرات رو بکن و فردا نظرت رو بهم بگو !
پسرک با اندیشه ی حکومت و سیاست به خواب میره اما نصف شب از صدای گریه ی برادرش از خواب میپره. وقتی میره سراغش میبینه که جاشُ حسابی کثیف کرده . 
میره به اتاق خواب بابا و مامانش بهشون خبر بده ، میبینه که جای باباش خالیه ، مامانش رو صدا میزنه. مامانش چون بیدار نمیشه میره طرف اتاق خوابٍ کلفتشون ، اونجا میبینه که باباش مشفول کار با کلفت هست ، نا امید برمیگرده توی جاش و میخوابه.
فردا سر صبح سر صبحانه باباش ازش میپرسه :
-خب راجع به سیاست و حکومت فکر کردی حالا میدونی اینا چی هستن؟
پسرک میگه :
-آره دیشب .. نصف شب خوب فهمیدم حکومت و سیاست چی هستن !
باباش میگه : آفرین پسرم چی فهمیدی؟
پسرک میگه :
-فهمیدم در حالی که سرمایه دار داره ترتیب طبقه کارگر را می دهد ، دولت در خواب خوشه و محلی به مردم نمیزازه در حالی که نسل آینده دارن در ان و گه دست و پا میزنن !!!